محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

زیباترین خاطرات گل پسرم محمدرضا

مریضی مامانی

اون روز صبح بابایی زنگ زد واز من خواست برم خونشون آخه حال مامانی خراب شده بود و بعد از عوض کردن چندتا دکتر مامانی رو بستری کردیم چه روز های سختی واسه من و تو بود آخه پیش مامانی من همراه میموندم و دوری از تو هر دو تامون رو مریض کرده بود درسته که زمان لازمه تا بهتر شه اما خدا رو شکر که خطر رفع شد  مادر توی این دنیا یه چیز دیگه است تو هم که بزرگ شی میفهمی       مادر است چشم و چراغ زندگی            مادر است سرچشمه آزادگی مادر است تصویر عشق و عاشفان        مادر است نقش بلند جاودان خدا همه مادر های دنیا رو حفظ کنه الهی آمین ...
23 آبان 1393

رفتن به پارک

از دیروز عمه اینا ازمون خواستن تا همه با هم بریم پارک هم حال و هوای مامان جون عوض شه هم تو کمی بازی کنی و مامانی اینا هم اومدن و با هم رفتیم پارک عمه اینا
23 آبان 1393

لحظه هایی از حموم محمدرضا

چند وقتی میشه که محمدرضا میخواد با مامان جونش بره حموم آخه پسر من علاقه خاصی داره به حموم کردن منم از این لحظه ها چندتا یادگاری انداختم                                                                                                                                     و بعد از حموم کردن شازده...
23 آبان 1393

ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند. ...
4 آبان 1393

زیبای من

                                                                                   نگاه تو ،صدای تو ،قامت دلربای تو تبلور رویای من زیبای من فرشته خیال من.... نگاه من شیدای تو،زبان من گویای تو زیبای من معشوقه افکار من...... کمان ا...
2 آبان 1393

چند کلمه هم از صاحب وبلاگ

محمدرضا خان ما چند وقتی میشه که هر از گاهی یه کلمه میپرونه و ما هم خوشحال میشیم اما هر وقت که دلش میخواد نه هر وقت که ما میخوایم بشنویم مثلا میگه: بابابابابابا=بابا                       ماماماما=مامان                  ددی=رفت                 ده=بیا                     &n...
1 آبان 1393
1